رادينرادين، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

رد پای کودکی رادین

نامه ای برای تو

به نام خدایی که لذت مادر بودن را به من چشاند   الان که دارم این نامه رو مینویسم ساعت 4:25 بعد از ظهر یک روز جمعه سرد اسفند ماه   است وتو مثل یک فرشته کوچولو کنارم خوابیدی. صدای نفسهات به من ارامش می ده.   نمی دونم چه زمانی این نامه رو می خونی !اون موقع چند سالته؟کنارت هستم یا نه؟   پسرکم دلم میخواد وقتی بزرگ شدی مایه افتخار من وبابات باشی ومارو سر بلند کنی . بدون راه درازی پیش رو داری . پر از خطر و فراز و نشیب. باید محکم باشی و از   مشکلات زندگی نترسی و با اونا مقابله کنی . من و بابا هم با تمام نیرومون تو رو حمایت میکنیم. امیدوارم همیشه تو زندگیت ادم شاد و م...
16 اسفند 1389

سیسمونی

می دونم الان برا گذاشتن این عکسا دیر شده ولی  مامانی خیلی تنبلی کرده و نتیجه تنبلی این شده که بعد از این همه مدت اومده و دست بکار شده  ولی ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه است این عکسا رو می زارم اینجا تا یادگاری بمونه برامون . یادش بخیر برا گرفتن هر کدوم از اینا کلی بازار رو گشتیم . الان دیگه تمام این لباسها برات کوچیک شدن و این نشون میده تو داری بزرگ میشی   دوستت دارم رادینم لباس های گل پسری       کالسکه و کریر و رورویک                   کفش و جوراب رادین (ببین چقدر کوچولو ...
16 اسفند 1389

از شیر گرفتن قند عسل

عسل مامانی کم کم داری ۱۹ ماهه میشی و مامانی میخواد از شیر بگیرتت . خیلی وقته که نگران این روزا بودم  ولی شکر خدا خوب با مامانی همکاری می کنی تو چند روز ۱۰ دفعه شیر خوردنتو رسوندی به ۳دفعه و این یه موفقیت بزرگه !!!! اگه با این منوال پیش بره تصمیم گرفتم تا اسفند ماه که ۲۱ ماهه میشی همین روندو ادامه بدیم امیدوارم که خیلی اذیت نشی پسرکم و با مامانی نهایت همکاری رو بکنی تا راحتر این دوران رو بگذرونیم.  بی نهایت دوستت دارم رادینم پی نوشت : بلاخره رادینم در تاریخ 27 بهمن سال 89 بعداز 19 ماه شیر خوردن رو ترک کردی خیلی دلم برا اون روزا تنگ شده برا از اینا گفتنات برا حرص زدنات برا لوس بازیات ....همیشه از همچین روزی خیلی می ترسی...
13 اسفند 1389

اولین مسافرت هوایی رادین

رادین مامان اولین سفر هوایی شو در ۵ ماهگی شروع کرد .بعد کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم که یه سر بریم کیش تا خاله شیرین رو از نزدیک ببینیم اخه خاله شیرین اینا امسال برای زندگی رفتن کیش ولی چون تو خیلی کوچولو بودی مامانی میترسید تنهایی مسافرت کنه اخه بابایی کار داشت و نمی تونست با ما بیاد ولی وجود تو یه دلگرمی بود برام . توی هواپیما قبل پرواز کلی جیغ و فریاد زدی اخه شیر میخواستی و مامانی نمی خواست به تو شیر بده می خواستم موقع بلند شدن هواپیما شیرت بدم تا گوش درد نگیری ولی تو وروجک هواپیما رو گذاشتی رو سرت ومامانی کلی خجالت کشید ولی همین که شیرتو خوردی مثل فرشته ها تا کیش خوابیدی اونجا هم خاله شیرین با غزل اومدن دنبالمون.ت...
13 اسفند 1389
1